عاشقانه با خدا
بیا ببین که مرگ هم حریف ما نمیشود ببین که قامت من از حادثه تا نمیشود مرا خدای خود مدان منو تو هر دو بنده ایم فریب سروری مخور بنده خدا نمیشود هزار تیر حادثه کمین گرفته در کمان ولی اگر نخواهد او یکی رها نمیشود وعده خوشبختی من به خواب مانده تا ابد گناه زنده بودنم که بی جزا نمیشود به خویش تکیه کن چو گوه نه تکیه کن به روزگار علاج هیچ مشکلی به یک دعا نمیشود همیشه مرگ قصه ها مرثیه ساز نمیشود زبان این همه صدا که بی صدا نمیشود