یادم امد شوق روزگار کودکی
یادم امد شوق روزگار کودکی
مستی بهار کودکی
رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت
اسمان جلال دیگرپیش من داشت
شور و حال کودکی بر نگردد دریغا
قیل وقال کودکی بر نگردد دریغا
به چشم من همه رنگی فریبا بود
دل دوراز مکتب من شکیبا بود
نه مرا سوز سینه بود
نه دلم جای کینه بود
شور و حال کودکی بر نگردد دریغا
قیل وقال کودکی بر نگردد دریغا
روز وشب دعای من بوده با خدای من
کز کرم کند حاجتم روا
انچه مانده از عمر من به جا
گیرد وپس دهد دمی مستی کودکانه مرا
شور و حال کودکی بر نگردد دریغا
قیل وقال کودکی بر نگردد دریغا